مائیم ایاز و یار محمود


مائیم عباد و دوست معبود

دل ذره و مهر یار خورشید


عشق آتش و جان عاشقان عود

چون سایه مرا ز خاک برداشت


مهرش چو جمال خویش بنمود

بربست زبان ما به حیرت


چون پرده ز روی کار بگشود

جز جود وجود مطلق حق


در دار وجود نیست موجود

یک جرعه ز درد درد ساقی


خوردیم چنان که بود مقصود

مستیم چو سید از می عشق


آسوده شده ز بود و نابود